داستان غم انگیز رمشک
،وب سایت خبری، رمشک،دهستان رمشک
 

داستان غم انگیز

 

داخل کیف دانشجوی دختر چه چیزی بود؟

 

یک داستان غم انگیز

 

در یک دانشگاه دخترانه نیروهای تجسس برای بازرسی آمده بودند و در تمام کلاس های دانشگاه رفته و به تفتیش کیف دختران می پرداختند، یکی یکی کیف ها را بازرسی می کردند

 

داخل کیف ها کتاب، دفتر و اوراق ضروری بود. هیچ چیز ممنوعی یافت نشد. البته یک کلاس باقی مانده بود که اتفاقا جای همین حادثه است.

 

گروه بازرسی داخل کلاس شدند و از همه دختران درخواست کردند که کیف هایشان را باز کرده و جلو بگذارند. در گوشه سالن یک دانش آموز نشسته بود که نگران به نظر می رسید و با زیرچشمی به گروه تجسس نگاه می کرد و عرق شرم بر پیشانی اش جاری بود و کیفش را محکم در دستانش گرفته بود.

 

بازرسی شروع شده بود، هرچی نوبت او نزدیک ترمی شد، نگرانی اش بیشتر و بیشتر می شد.

 

بعد از چند دقیقه تیم بازرسی پیش دختر آمدند، اما او کیفش را محکم گرفته بود، گویا که با زبان سکوت می خواست بگوید که شما هرگز نمی توانید این (کیف) را باز کنید.

 

به او گفته شد: کیف را باز کن!

 

او به طرف ماموران نگاه می کرد و زبانش بند آمده بود و کیفش را محکم به آغوشش گرفته و حاضر نبود به ماموران تحویل دهد!

 

ماموران مجدد درخواستشان را تکرار کردند

 

ناگهان دختر با صدای بلند فریاد زد: نه! من نمی توانم کیفم را به شما بدهم!

 

تمام نیروهای گروه تجسس پیش دختر آمدند

 

بگو مگوی سختی شروع شد

 

تمام دانشجوهای کلاس نگران شدند

 

 چیست...؟

 

بالاخره کیف دختر از او گرفته شد.

 

تمام دانشجوها ساکت بودند

 

معلوم نبود چه اتفاقی می افتد

 

آخر داخل کیف چه چیزی بود؟

 

تیم بازرسی کیف دختر را گرفته و به دفتر بردند، باران اشک از چشمانش جاری بود و با بغض به آنها (ماموران) نگاه می کرد که جلوی همه او را رسوا کرده بودند.

 

او را نشاندند، رئیس دانشگاه گفت: کیف را باز کن، دختر کیفش را باز کرد

 

یا الله! داخل کیف چه بود

 

شما چه فکر می کنید؟ آیا داخل کیف چیزی ممنوعی بود؟ آیا تصاویر مستهجن بود؟

 

قسم به الله چنین چیزی نبود

 

داخل کیف چی بود؟.... چند تکه نان!!! و تکه های باقی مانده ساندویچ!!!

 

فقط همین و نه چیزی دیگر

 

وقتی در این مورد با او گفتگو شد. اینچنین بازگو کرد: تمام دانشجوها وقتی صبحانه می خورند من یواشکی تکه های باقی مانده نان را جمع می کنم ، چیزی خودم می خورم وبقیه را برای خانواده ام می برم. بله! برای مادر و خواهرانم

 

تا که برای ناهار و شام چیزی داشته باشند که بخورند!!! چرا که ما تنگدست و فقیر هستیم، سرپرستی نداریم، کسی هم خبری از ما نمی گیرد، و دلیل انکار از بازکردن کیفم فقط همین بود که مبادا همکلاسی ها و دوستانم ازوضعیت من مطلع شوند وبعدمایه شرمندگی من شود.

 

بابت اسائه ادب و جسارتم از سما پوزش می طلبم.

 

بله دوستان! این حقیقت را خواندید و شنیدید، اشک در چشمان شما حلقه زد

 

پروردگار هر شخصی را از چنین مجبوری نجات دهد و هیچکس چنین روزی را نبیند.

 

برادران و خواهران! این صحنه یکی از صحنه های دردناکی است که ممکن است در همسایگی ما و شما باشد و ندانیم یا بسا اوقات این افراد را نبینیم و از حال آنها اطلاعی نداشته باشیم.

 

عموما مردم، اخبار جهان را از هر گوشه و کنار پیگیری می کنند اما از همسایه و فامیل خود خبری ندارند!

 

به افراد مستمند و فقیر کمک کنید چرا که فقیر شدن زمان نمی برد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: چهار شنبه 10 شهريور 1395برچسب:داستان ،غم، انگیز،,

  • lovenar

    نظام اربابی پور

    lovenar

    http://lovenar.loxblog.com

    رمشک

    داستان غم انگیز

    رمشک

    كد ساعت و تاريخ

    با سلام خدمت شما دوست عزیز نظامم اهل دهستان رمشک از توابع شهرستان قلعه گنج استان کرمان رشته درسیم هستش علوم انسانی حتما به وب شما هم سرمیزنم وخوشحال میشم اگه توی نظرسنجی شرکت کنید و یا عضوخبرنامه بشید متشکرم. ‏ با عرض سلام و خوش امد گویی خدمت شما بازدید کننده گرامی در این وب سعی در معرفی دهستان رمشک در دنیایی مجازی داریم که البته مطالب دیگری هم قرار خواهد گرفت در حدتوان

    رمشک