مطلب،پنداموز
گوزنی برچشمه ای رفت تا آب بنوشد.عکس خودش در اب دید، پاهایش باریک و کوتاه بنظرش آمدوغمگین شد.اما شاخ های بلند و قشنگش که دید شادمان و مغرور شددرهمین حین چندشکارچی قصداوکردندگوزن گریخت وچون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید،شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد. صیادان سر رسیدند و او را گرفتند گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آنها می بالیدم گرفتارم کردند.چه بسا گاهی از چیزهایکه ناشکر و گله مندیم، پله صعودمان باشد و چیزهایکه با آنها مغروریم مایه سقوطمان.
نظرات شما عزیزان: